علاقه به خواندن کتاب یکی از بهترین ویژگیهایی است که شما میتوانید آن را دارا باشید. کتابها تنوع و گستردگی بسیار زیادی دارند و همین تنوع بالا میتواند شما را به اوج برساند. شما هر بار که کتابی را برای مطالعه انتخاب میکنید، درواقع به معلومات خود تا حدود زیادی کمک کرده اید. با توجه به اینکه کتابها میتوانند موضوعات مختلفی داشته باشند به راحتی شما میتوانید آنها را باب سلیقه خودتان انتخاب کنید. یکی از بهترین کتابهایی که به عنوان جذاب ترین و محبوب ترین کتاب در جهان شناخته میشود، کتاب زیبای به امید دیدار در آن دنیا میباشد. این رمان زیبا به نوشتهای از پی یر لومتر میباشد. این نویسنده توانست در زمان نویسندگی خود بهترین آثار را از خود خلق کند و به همین دلیل توانست محبوبیت خود را در بین مردم شهرش بیشتر و بیشتر کند. در رمانها و کتابهایی زیادی نوشت که توانست با همانها به شهرت جهانی دست پیدا کند. پس از نوشتن کتاب به امید دیدار در آن دنیا، موفق به کسب جایزه گنکور در فرانسه شد. یکی از مهم ترین جوایزی که به نویسندگان مشهور تعلق میگیرد.
کوتاه نگاهی به کتاب انسان خردمند/ نوشته«یووال نوح هراری» :همان طور که میدانید کتابها تاثیر زیادی در زندگی ما دارند، کتابها میتوانند بهترین لحظات را برای ما تداعی کنند و بسازند . این که شما چه کتابی را برای مطالعه انتخاب میکنید. کاملا به سلیقه شخصی خودتان بستگی دارد. اگر فکر میکنید کتابها میتوانند برای شما سرگرم کننده باشند، ما در این مطلب به معرفی یکی از زیباترین آثار فیودور داستایفسکی میپردازیم. رمان زیبای برادارن کارامازوف یکی از معروف ترین کتابهای نوشته شده به قلم داستایفسکی میباشد. این کتاب جزء آخرین نوشتههای این نویسنده است که در سال 1880 تالیف شد . داستایفسکی برای نوشتن این رمان 3 سال از عمر خود را گذاشت و بعد از آن از دنیا رفت. همه کسانی که با رمانها و کتابهای این نویسنده آشنایی دارند، میدانند که این رمان یکی از بهترین و بزرگ ترین رمانهای این نویسنده است . به شما پیشنهاد میکنیم ، خواندن این کتاب زیبا را از دست ندهید. در ادامه بیشتر در مورد این رمان زیبا توضیح داده ایم.
روش هایی که میتوان اقامت دائم گرجستان را گرفتاگر برای اولین بار است که قصد خواندن کتاب را کرده اید ، ما تنها میتوانیم به شما در انتخاب کتاب کمک کنیم و نمیتوانیم دقیقا از شما بخواهیم که این کتاب را برای خواندن انتخاب کنید . چرا که انسانها در سلیقه با یک دیگر هم نظر نیستند . شاید کتابی که من برای اوقات فراغتم مطالعه میکنم ، اصلا باب میل تو نباشد و تو از خواندن آن لذت نبری . کتابها دارای گستردگی زیادی هستند و در موضاعات مختلفی تالیف میشوند . برخی از آنها جنبه درام دارند و برخی دیگر ترسناک و جنایی هستند . دقیقا مثل فیلمها میمانند . اگر به فیلمهای جنایی علاقه دارید پس میتوانید کتابهای تخیلی را برای خواندن و مطالعه انتخاب کنید .
محمد حسین معینی-دکتر هککتاب اگر این نیز انسان است ، یکی از آثار جالب و خواندنی پریمولوی میباشد . این کتاب با زبان اصلی ایتالیایی نوشته شده و پس از آن به زبان انگلیسی ترجمه شده است . این کتاب به طور کامل زندگی نامهای از نویسنده این کتاب میباشد . شما میتوانید با خواندن این کتاب شاهد زندگی و اتفاقات پریمولوی باشید . لوی یکی از نویسندگانی است که از اردوگاه آشویتس نجات پیدا کرده است و پس از آن زندگی خود را در قالب یک داستان جذاب و خواندنی شرح داده است . این داستان تفاوت بسیار زیادی با داستانهایی که درباره زندگینامه افراد نوشته میشود دارد .
داستان کوتاهی که در پشت این کتاب نوشته شده است بسیار جالب به نظر میرسد ، خیلی از نویسندگان برای این که میخواهند در مورد اردوگاه کار اجباری صحبت کنند و بنویسند ، سعی میکننده پشت جلد را با کلمات و جملات امیدبخش بیان کنند و حتی برخی دیگر ترجیح میدهند ناامیدی را روی کاغذ بیاورند . پشت کتاب اگر این نیز انسان است اشاره کوتاهی به زندگی افراد زندانی دارد که به راحتی با یک سری اتفاقات توانسته اند از انسانیت دور شوند . در ادامه به این داستان خواهیم پرداخت .
ویران کردن آدمیدشوار است، کمابیش به دشواری آفریدن آدمی. ویران کردن آدمینه آسان است و نه کار یک روز و دو روز. اما شما نازیها در این کار پیروز شدید. اینک ما، سربهراه و زیر نگاه خیرهی شما. دیگر از ما ترسی ندارید، دیگر هیچ کاری از ما سر نخواهد زد، نه عملی قهرآمیز، نه بانگی به اعتراض و نه حتی نگاهی کیفرخواه.
مترجم کتاب – سپاس ریوندی – که ترجمه خوبی از کتاب ارائه داده است، در مقدمهای بینظیر به جنبههای مختلف کتاب اشاره میکند. در قسمتی از مقدمه او میخوانیم:
روایت پریمو لوی، که از تجربهی زندگی (؟!) وی در اردوگاه کار اجباری و مرگ برآمده، گرچه گویی بیشتر با خونسردی شیمیدانی نوشته شده که مصالح کارش مواد منفجره است، در مسیر خود بارها و بارها به شعر پهلو میزند و از روزمرگی و ابتذال میگریزد، زیرا کار وی – همچون کار شاعر – کوششی است متهورانه برای گنجاندن واقعیت مهارگسیختهی اردوگاه مرگ در دل زبان، این تنها ظرف و امکان مفاهمه نزد آدمیان.
کتاب اگر این نیز انسان است
پریمو لِوی در سیزده دسامبر ۱۹۴۳ زمانی که تنها ۲۴ سال داشت دستگیر شد. لِوی در آن زمان به جنبش ضد فاشیستی «عدالت و آزادی» پیوسته بود و در کنار آدمهایی به سر میبرد که تجربه چندانی نداشتند. آنها حتی روابط، پول و یا اسلحه کافی در اختیار نداشتند و خیلی زود توسط اعضای «میلیشای فاشیست» دستگیر شدند. طی بازجویی، لِوی خود را یک ایتالیای یهودیتبار معرفی میکند که به زندانی شدنش در «بازداشتگاهی درندشت» میانجامد.
لِوی اشاره میکند زمانی که به بازداشتگاه رسید، در حدود ۱۵۰ نفر ایتالیایی یهودیتبار دیگر آنجا بودند که ظرف چند هفته تعدادشان به ششصد نفر رسید و این یعنی: مقدمهای برای اعزام به اردوگاه آشویتس. در صبح روز ۲۱ فوریه همه یهودیان باید بازداشتگاه را ترک میکردند، بلااستثنا. البته آنها از مقصد خبری نداشتند اما مقصد همان آشویتس بود. خشونت در دوران این بازداشت موقت به حدی نبود که آنها متوجه عمق فاجعه شوند و حتی در روزهای اول آشویتس هم، زندانیها درکی از موقعیت خود نداشتند.
پریمو لِوی، بعدها که از آشویتس نجات پیدا کرد و این کتاب را نوشت، در مقدمه خود ابراز خوشحالی میکند و از بخت بلندی (!) که در آن زمان داشت صحبت میکند. چیزی که با عقل جور درنمیآید مگر با خواندن کتاب و آگاهی از اتفاقاتی که در آشویتس رخ داده است. بخت بلند او این بود که زمانی به آشویتس منتقل شد که حکومت آلمان تصمیم گرفته بود، با توجه به کمبود نیروی کار، میانگین طول عمر زندانیها را «که قرار بر معدوم کردنشان بود» زیاد کند. که این خود یعنی کشتارهای دل به خواه کمتر رخ میداد. اما آیا مرگ بهتر نبود؟
پریمو لوی در قسمت دیگری از مقدمهاش درباره کتابی که نوشته است میگوید:
روایت من از فجایع اردوگاه مرگ چیزی به دانستههای پیشین خوانندگان چهارگوشهی جهان از این موضوع آزاردهنده نمیافزاید. بنا نیست این کتاب اتهامنامهای تازه باشد، بلکه بیشتر در پی آن است که دربارهی برخی جنبههای ذهنی آدمیمستنداتی فراهم آورد تا زمینهای شود برای مطالعهای بیهیاهو.
همانطور که اشاره شد این کتاب شرحی از دوران اسارت پریمو لِوی در اردوگاه آشویتس است. اردوگاهی که هیچچیز در آن تغییر نمیکند مگر آن که بدتر شود! از جمله کار اصلی نازیها در اردوگاه، در بین آنهایی که هنوز نفس میکشیدند، این بود که انسانیت و شرف زندانیها را از آنها دور کند و به معنای واقعی کلمه آنها به حیوان تبدیل کنند. به شکلی که در اردوگاه دیگر حتی زندانیها هم ترحمینسبت به همدیگر نداشتند. در واقع، جنگ حالا دیگر بین زندانیها و نازیها نیست، بلکه جنگ بین زندانیها با هم است. زنده ماندن در اردوگاه شوخی نیست و کسی که شب کنار شما خوابیده، حتی ممکن است کفش شما را بدزدد.
در اردوگاه راحتترین هیچکاری نکردن است! پریمو لوی میگوید «غرقشدن سادهترین کار است. کافی تنها تمام دستورهایی را که میشنوی اجرا کنی» و از «قواعد کار و اردوگاه» پیروی کنی تا سه ماه بعد سراشیبی را تا انتها بروید. اما زنده ماندن کار سختی است که هر روز باید برای آن جنگید. باید تلاش کنید قاشق گیر بیاورید، از کفشهایتان مراقبت کنید، افراد مختلف را بشناسید و حتی به سرپرستی که دارید رشوه بدهید تا امتیازهایی به دست آورید.
پریمو لوِی در مدت زمانی که در آشویتس بود تقریبا به همه جنبههای اردوگاه اشاره میکند و از چیزهایی میگوید که ممکن است تا حالا آن را نشنیده باشید. این کتاب که برگی از تاریخ است در فصلهای مختلف نوشته شده که عناوین آن چنین است: سفر / در حضیض / تشرف / کا-به / شبهای ما / کار / یک روز خوب / آنسوی نیک و بد / غرقشده و نجاتیافته / آزمون شیمی/ سرود اولیس / وقایع تابستان / اکتبر ۱۹۴۴ / کراوس / سه نفرِ آزمایشگاه / آخرین نفر / داستان ده روز.
یکی دیگر از آثار به یادماندنی و دلنشین نویسنده بزرگ فئودور داستایفسکی ، رمان جنایت و مکافات میباشد . این رمان یکی از زیباترین رمانهای تاریخ میباشد . نویسنده این کتاب و رمان فوق العاده در طول زندگی خود سختیها و دشواریهای زیادی تجربه کرده است و سعی کرد در این مدت زندگی خود بهترین آثار خود را برای مخاطبان و طرفدارانش ارائه دهد . کتاب زیبای جنایت و مکافات نیز در همین مدت سخت توسط این نویسنده نوشته شده است . یکی از سخت ترین اتفاقاتی که برای داستایفسکی رخ داد ، از دست دادن همسرش و برادرش بود . داستایفسکی به دلیل این که در این مدت زندگی تنها بود و مجبور بود زندگی خود را تنهایی سپری کند ، دچار افسردگی و مشکلات زیادی شده بود ، به همین خاطر سعی کرد تا خود را با کارهای هنری و ادبی سرگرم کند تا بلکه کمیآرام بگیرید و از مشکلات رهایی یابد . رمان جنایت و مکافت که این نویسنده در سخت ترین روزهای زندگی خود نوشته است ، بیان کننده تمام سختیها ، غم و اندوهها و بدبختیهای او بود . در این کتاب این نویسنده سعی کرد تا بتواند بعد از این همه سختی و بدبختی نهایت به خوشبختی و یک زندگی آرام و حقیقی دست پیدا کند .
اگر این نیز انسان است | معرفی کتابکتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم داستانی زیبا از عشق به زادگاه و ماجرای عاشقانه دارد. در این کتاب به تصمیمات بین عقل و احساس از دیدگاه هر کدام از شخصیتهای داستان میپردازد. نوشتههای این کتاب به صورت زیبا و دلنشین و گاهی به صورت نثر است که برای مخاطب بسیار دلنشین میباشد.
بار دیگر شهری که دوست میداشتم اثر ماندگار دیگری از نادر ابراهیمیاست که در سال ۱۳۱۵ در تهران متولد شد و در ۷۲ سالگی بر اثر بیماری درگذشت. از این داستاننویس معاصر ایرانی بیش از نود کتاب به یادگار مانده است که از معروفترین آنها میتوان به یک عاشقانهٔ آرام، خانهای برای شب، چهل نامهٔ کوتاه به همسرم اشاره کرد.
وی علاوه بر داستاننویسی، در زمینههای فیلمسازی، ترانهسرایی، ترجمه و روزنامهنگاری نیز فعالیت کرده و نویسندهٔ یک مجموعهٔ هفتجلدی به نام «آتش بدون دود» است که فیلم آن نیز ساخته شده است.
کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم
داستان با ترجمهٔ این آیه از سورهٔ بَلَد آغاز میشود:
به این شهر سوگند میخورم
و تو – ساکن در این شهری
و سوگند به پدر و فرزندانی که پدید آورد
که انسان را در رنج آفریدهایم.
از همین ابتدا تکلیف خواننده با کتاب مشخص است: با داستانی مواجه هستیم که گویای تعصب و عشق به زادگاه است و درعینحال با کولهباری از درد و رنج همراه است.
کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم شامل سه داستان مجزا است:
1. بارانِ رؤیای پاییز
2. پنج نامه از ساحل چمخاله به ستارهآباد
3. پایانِ بارانِ رؤیا
در ابتدای داستان کوتاه اول، معشوقهٔ راوی داستان، «هلیا» به مخاطب معرفی شده و با همین جملاتْ داستان تمام میشود:
بخواب هلیا، دیر است. دودْ دیدگانت را آزار میدهد. دیگر نگاه هیچکس بُخارِ پنجرهات را پاک نخواهد کرد. دیگر هیچکس از خیابان خالیِ کنارِ خانهٔ تو نخواهد گذشت. چشمان تو چه دارد که به شب بگوید؟ سگها رؤیای عابری را که از آنسوی باغهای نارنج میگذرد پاره میکنند. شب از من خالیست هلیا…
هلیا دخترِ خان است و راوی داستان پسر کشاورزی که از کودکی همبازی بودهاند. عاشق میشوند و تصمیم به ازدواج میگیرند اما خانوادههایشان مخالفت میکنند و در نهایت به چمخاله میگریزند و آنجا زندگی را از سر میگیرند.
هلیا دربرابر مشکلات دوام نمیآورد و درنهایت در جدال میان عقل و احساساتش، برخلاف راوی داستان، عقل بر عواطفش چیره شده و به زادگاهش باز میگردد؛ درحالیکه مرد داستان در ابتدا حاضر نیست تسلیم شود ولی سرانجام پس از ۱۱ سال دوری به شهرش باز میگردد؛ بهشهری که زمانی دوستش میداشت؛ به شهری که روزگاری از آنجا طرد شد.
راوی داستان خودش را به «روان دائم یک دوستداشتن» تشبیه میکند و به شهرش باز میگردد، چرا که میخواهد خواب و خیالش که گاهی با واقعیت درمیآمیزد، با بازگشت به شهرش زنده شود و به دوران کودکیاش، به پاکترین رؤیاهایش بازگردد. زندهیاد نادر ابراهیمیچندین بار از عنوانی که برای کتابش برگزیده در جملاتش استفاده میکند تا شاید بهنوعی بار عاطفی داستان را کمیسبک کند:
پدر! من میخواهم بار دیگر به شهری که دوست میدارم بازگردم. دیگر سخنی از هلیا درمیان نیست. (کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم – صفحه ۳۸)
مرد عاشق باز میگردد، اما میبیند که مادرش از غم دوری او مُرده و پدر نیز حاضر نیست او را ببیند.
بخش دوم شامل پنج نامه به هلیا است و راوی اغلب میان خاطرات گذشته و حال پرسه میزند. پرشهای زمانی بسیار زیاد است و برای اینکه خواننده تفاوت میان دو زمان را متوجه شود، فونت کتاب تغییر میکند. در هر نامه، روای داستان رشتهٔ پیوند میان خود و هلیا را تنها در خواب میبیند؛ شهری که هلیا در آن خفته است را به شهری تشبیه میکند که به اندوه گورستانهای بیدرخت آراسته است. معتقد است که مسبب آنچه که بر سر او و هلیا آمده است، دستی است که با تمام قدرت آنها را به سوی تقدیر میراند و آنها فقط عروسکهای کوکی یک تقدیر بودهاند.
از موارد حائز اهمیت در این رمان، نثر شاعرانه و موزون نویسنده است که به دل خواننده مینشیند و او را غرق در توصیفات میکند:
در تالار بزرگ هر ندامت، ازدسترفتهها و بهدستنیامدهها در کنار هم میرقصند. (کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم – صفحه ۹۱)
جملات قصار و استعارههای به کار رفته از دیگر مواردی است که باعث میشود خواننده داستان را بیوقفه تا انتها بخواند، بدون آنکه آن را لحظهای زمین بگذارد؛ این جملات گاهی آنقدر ساده هستند که بهراحتی میتوان خواند و از روی آنها رد شد، گاهی چنان قابل تأمل و دشوار هستند که باید چند بار خواند و فهمید:
التماس شُکوه زندگی را فرو میریزد. تمنا، بودن را بیرنگ میکند. و آنچه از هر استغاثه به جای میماند ندامت است. (کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم – صفحه ۱۷)
بهراستی اگر ما بهجای راوی داستان بودیم چه میکردیم؟ رفتن را ستایش میکردیم یا ماندن و جنگیدن را؟ آیا ماندن بهمعنای تسلیمشدن در برابر حسیترین دردهاست؟ آیا زمان دردِ بیکسی را تسکین میدهد؟ چه کسی خواهد آمد و آمدن را زنده نگه خواهد داشت؟
داستایفسکی در کتاب بیچارگان خاطرات را چه شیرین و چه تلخ، مایهٔ رنج و عذاب میداند، اما معتقد است که این عذاب هم شیرین است.
آیا راوی این داستان با بازگشتن به زادگاهش و زندهکردن خاطراتش خود را عذاب میدهد یا از آن لذت میبرد؟ هرچه که هست، خاطرات او در تمام نامههایش آنقدر بیآلایش و سرزندهاند که گویی زمان زیادی از آن دوران سپری نشده است. راوی داستان هرآنچه که فداکردنیست فدا میکند، هرآنچه که هست را تحمل میکند، اما هرگز به منزلگاه دوستداشتن به گدایی نمیرود.
[ مطلب مرتبط: یک عاشقانه آرام اثر نادر ابراهیمی– نشر روزبهان ]
جملاتی از متن بار دیگر شهری که دوست میداشتم
آنچه هنوز تلخترین پوزخندِ مرا برمیانگیزد «چیزیشدن» از دیدگاه آنهاست – آنها که میخواهند ما را در قالبهای فلزی خود جای بدهند. آنها با اعدادِ کوچک به ما حمله میکنند. آنها با صفر مُطلقشان به جنگ با عمیقترین و جاذبترین رؤیاها میآیند – و ما خُردکنندگان جعبههای کوچک کفش هستیم. (کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم – صفحه ۲۵)
ما هرگز از آنچه نمیدانستیم و از کسانی که نمیشناختیم ترسی نداشتیم. ترس، سوغاتِ آشناییهاست. (کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم – صفحه ۲۶)
در هر ضربتی انتظار یک سپاسگزاری نهفته است. سپاسگزاری هلیا! این باید فریبت بدهد. باید روی نوارِ ذهنی حماقتْ قدم گذاشت. باید لبخند زد و زانوها را کمیخم کرد؛ اما نه برای سگها. سگها خوبتر از آدمها نوارِ حماقتشان را دریدهاند.هاری حد تمرّد است، حدِ گسیختنِ نوارهاست. (کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم – صفحه ۳۱)
تنها خواب تو را به تمامیآنچه از دست رفته است، به من، و به رؤیاهای خوشِ بربادرفته پیوند خواهد زد. من دیگر نیستم؛ نیستم تا که به جانب تو بازگردم و با لبخند – که دریچهایست بهسوی فضای نیلی و زندهٔ دوستداشتن – شب را در دیدگان تو بیارایم؛ نیستم تا که بگویم گنجشکها در میان درختان نارنج با هم چه میگویند، جیرجیرکها چرا برای هم آواز میخوانند، و چه پیامیسگها را از اعماق شب برمیانگیزد. (کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم – صفحه ۳۶)
امکان، فرمانروای نیرومندترین سپاهیانی است که پیروزی را بالای کلاهخودهای خود چون آسمان احساس میکردهاند. هر مغلوبی تنها به امکان میاندیشد و آن را نفرین میکند. هر فاتحی در درونِ خویش ستایشگر بیریای امکان است. امکان میآفریند و خراب میکند. امکاناتِ ناشناس، در طول جادهها و چون زنبوران ولگرد به روی گمنامترین گُلهای وحشی خانه میسازند. دروازههای هر امکانْ انتخاب را محدود کرده است. بسا که «خواستن» از تمامِ امکانات گدایی کند؛ اما من آن را دوست میدارم که به التماس نیالوده باشد. (کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم – صفحه ۴۱)
به یاد داشته باش که روزها و لحظهها هیچگاه باز نمیگردند. به زمان بیندیش و شبیخونِ ظالمانهٔ زمان. صبح که ماهیگیران با قایقهایشان به دریا میرفتند به من سلام کردند و گفتند که سلامشان را به تو که هنوز خفتهای برسانم. بیدار شو هلیا. بیدار شو و سلام سادهٔ ماهیگیران را بیجواب مگذار. من لبریز از گفتنم نه از نوشتن. باید که اینجا روبهروی من بنشینی و گوش کنی. (کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم – صفحه ۵۶)
هلیا! فراموشی را بستاییم؛ چرا که ما را پس از مرگِ نزدیکترین دوستْ زنده نگه میدارد و فراموشی را با دردناکترینِ نفرتها بیامیزیم؛ زیرا انسان دوستانش را فراموش میکند، کتابهایی را خوانده است فراموش میکند، و رنگ مهربان نگاه یک رهگذر را… آن را هم فراموش میکند. لیکن چگونه از یاد خواهی برد – سگها پارس میکردند – آن غروبهای نارنجی را که خورشیدِ آن غروبها بر نگاهِ من مینشست و نگاهِ من به روی قصر و تمام شیشههای قصر سایه میانداخت؟ (کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم – صفحه ۸۱)
آهنگها تنهایی را تسکین میدهند؛ اما تسکینِ تنهایی تسکینِ درد نیست. در کنار بیگانهها زیستن در میان بیرنگی و صدا زیستن است. اینک اصوات، بیدلیلترینِ جاریشدگانِ در فضا هستند. وقتی همه میگویند، هیچکس نمیشنود. بهخاطر داشته باش! سکوت، اثباتِ تهیبودن نمیکند. اینک آنکه میگوید تهیست – و رُفتگران بیدلیل نیست که شب را انتخاب کردهاند. (کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم – صفحه ۸۹)
[ مطلب مرتبط: کتاب مردی در تبعید ابدی – اثر نادر ابراهیمیاز نشر روزبهان ]
مشخصات کتاب
ش عنوان: کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم
• نویسنده: نادر ابراهیمی
• انتشارات: روزبهان
• تعداد صفحات: ۹۹
تعداد صفحات : 0